وبلاگ ماوبلاگ ما، تا این لحظه: 9 سال و 7 ماه و 1 روز سن داره
امیرعلیامیرعلی، تا این لحظه: 8 سال و 11 ماه و 17 روز سن داره
اهورااهورا، تا این لحظه: 4 سال و 3 ماه و 8 روز سن داره

خاطرات عاشقانه گل پسرام

آذر 96

تا سی و یک ماهگی آذر ماه ماه تولد برادرم هست یگانه برادری که در تمام مراحل پشت و پناهم بوده و هست طبق معمول کیک خوردیم و تولد گرفتیم و شب مهمون پدر جون رفتیم بیرون و کلی بابت این میلاد خوش گذروندیم البته گوشی من شارژ نداشت عکس نگرفتم ولی با دوربین دایی فیلم گرفتیم. وقتی عشق من خوابیده یکی از همکارای بابایی باغ خیلی قشنگی در اطرف شهر زده و سه تایی رفتیم و کلی بهمون خوش گذشت به صرف چای و انواع کباب وقتی اصرار داری که شلوار باباتو بپوشی هر لحظه که دلت بخواد مقداری اسباب بازی میریزی تو ی نایلون و میخوای بری بیرون سرزمین بادی (که همین باعث شده در خونه کلا قفل باشه) آثار نقاش بزرگ امیرعلی ...
30 آذر 1396

از پوشک گرفتن

دقیقا بخوام بنویسم تاریخ 11 آبان ماه بود در سن دو سال و پنج ماهگی خودت رفتی در دستشویی و گفتی ج ی ش من اصلا باور نداشتم پوشک نکنم ولی اصلا قبول نکردی و بعد از دستشویی فرار میکردی که پوشکت نکنم من  فکر میکردم این کار خیلی خیلی سخته و خوشبختانه با کمک مامانی خیلی خیلی راحت شد و فراتر از تصور شما خودت کمک کردی و پوشک نشدی البته یکی دوبار هم شیطونی و کردی و یادت رفت که بگی که به پیشنهاد مامانی هر ده دقیقه ی بار خودم ازت میپرسیدم تا کم کم عادت کردی ولی چون پات آسیب دید و آتل گرفتیم دوباره مجبور به پوشک کردن شدیم که خیلی بدت میموند و میرفتی در دستشویی و میخواستی بری داخل و وقتی با اصرار ما نمیرفتی گریه میکردی و آتیشمون میزدی تا کم کم دوباره ب...
21 آذر 1396
1